بی وقفه در یاد منی

ساخت وبلاگ

شاید زمانی که پدرم زنده بود کمتر بی تابش میشدم. اما دومین سالگرد پدرم داره نزدیک میشه و من هر روز یادم هست که تکه از پازل وجودم یه جایی خاک شده. هر روز که تو خیابون راه میرم مردای هم سن پدرم رو که میبینم:

با خودم میگم کاش بودش.

مامانم و خواهرم همیشه میگفتند:شما دو تا چی بهم میگین که حرفاتون هیچوقت تموم نمیشه؟

منم همیشه با یه لحن لوس، یه جواب تکراری بهشون میدادم: خببببب دیگه!

هر زمان که میخواستم بیام تهران یا منو می اورد ترمینال شهر یا تا ترمینال شیراز می اورد و مینشست تا اتوبوسا راه بیافتن. هر زمانم بر میگشتم شهرمون، می اومد صبح کله سحر می نشست تو ترمینال تا من برسم. خیلی وقتا که شهرای اطراف می رفتم، میدیدی  تو باد و بوران مونده لب خیابون...

یکسال قبل از فوتشون بود منو اورد ترمینال، پاهاش اذیت بود،گفتم: بابا وسیله هامو بده،حس می کنم پاهات اذیته،  گفت:خیلی وقته که اینجوریه، البته  بدتر از اینه که میبینی ، فقط به رو خودم نمیارم.

بعد خندید و گفت: تا این حدم نیست که دو تا تیکه وسیله رو نتونم بیارم!!

یادم نمیاد یه روز از فوتشون گذشته باشه و من ناخوداگاه یادش نیافتم

از ملک ادب داعیه داران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست

گوید چه نشستی که یاران همه رفتند

ته قلب آینه...
ما را در سایت ته قلب آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afroozhamrahi67a بازدید : 144 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1398 ساعت: 1:01