خالد حسینی

ساخت وبلاگ

در گیرو دار مشغله های زندگی، بعضی اوقات دوست دارم همه چی رو کنار بزارم و کتاب بخونم. انگار هر کتابی رو که شروع می کنم میهمون خونه ای شده ام که منو امین خودشون دونستن و میخوان حرف های چن ساله ای رو از پس مشکلات و خوشی های زندگی برام تعریف کنن. زمان که میگذره  دلم پر میزنه بر گردم و دوباره و گاهی چندباره بعضی تیکه هاشو بخونم.

یکی دو ساله با یه آقایی آشنا شدم به اسم خالد حسینی! دوسش دارم! میدونستم که اصالتا افغانستانی ولی ساکن انگلیس هستن. به انگلیسی نامه ای براشون نوشتم و بهشون گفتم :من واقعا لذت میبرم از خووندن کتاباتون! خانومشون جواب ایمیل رو برا من فرستاد و متقابلا تشکر کردند.

دو تا جمله از دو تا کتابشون دائم تو سرم میپیچه :

عاصف برگشت به امیر گفت:برا چی برگشتی به افغانستان؟ منم اگه میخواستم میتونستم برم پاکستان یا ایران پیش اقوام و در آرامش زندگی کنم؛ اگر من طالبان بودم، اگر من خیانت کردم ولی بازم من موندم اینجا و افغانستان رو با تمام بدبختیاش پذیرفتم.( رمان بادبادک باز)

مریم همیشه یه خاطره ای از مادرش تو گوشش مونده بود: همونطور که علامت قطب نما همیشه  سمت شمال رو نشونه میگیره، انگشت اتهام مردها نیز همیشه به سمت خانم هانشونه میره(رمان هزار خورشید تابان)

دیدم نزدیکای ولنتاین هست خواستم پیشنهاد بدم این دو تا کتاب رو به دوستاتون هدیه بدین، من بار ها این دو تا کتاب رو امانت دادم و هر بار که دانشجو برگردونده بابت این پیشنهاد تشکر کرده

ته قلب آینه...
ما را در سایت ته قلب آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afroozhamrahi67a بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1398 ساعت: 18:16