بعد کرونا

ساخت وبلاگ

بعد ۲۱ روز حبس خانگی از ترس کرونا دانشگاه اعلام کرد تعطیل شدیم

من که ساعت ۱۲ خبررو شنیدم بلافاصله بلیط برگشت رو گرفتم برا ساعت ۵.۵۵ تا وسیله هامو جمع کنم ساعت شد ۲ شب.رسیدم فرودگاه تا نیم ساعت مونده ولی برخلاف همیشه که کلی اسیر میشدیم گیت رو بستن و اجازه ورود ندادن.یادم به روز فوت پدرم افتاد که بخاطر بی مسئولیتی همینا بهش نرسیدم.اون روز پرواز شیراز رو داده بودن مشهد و چون هوای مشهد مساعد نبود نتونسته بود برگرده و ما نصف روز معطل شدیم.

اوموم نشستم تو سالن و پرواز ساعت  ۸ و نیم رو گرفتم. تو فرودگاه داداشم منتظر بود و به محض اینکه رسیدم گفت چشماتو محکم ببند و از بالا تا پایین خودمو کل وسایلامو استریل کرد.

خوشحال از اینکه پرسه زدنای ما تو فضای مجازی تموم شد و میتونین کنار خونواه با ارامش و بدور از گوشی زندگی کنیم

غافل از اینکه اگه بچه گذاشت تو بخواب و از زندگی لذت ببر

وقتی رسیدم کلی قربون صدقه بچه رفتم(۲سالشه) و دیدم دسته جمعی میخندن و میگن اولشه... بذا یه کم بگذره خودت راضی میشی بری با کرونا تو کوچه بخوابی.

از ساعت دوازده داریم این بچه رو میخوابونیم

تاره رفته بود رو تختش گفت مامان مدادرنگیمو بیار نقاشی کنم

نقاشیش تموم شد گفت شیرکاکائو

شیرو خورد گفت دستشوئی

برگشت ده دقه ساکت موند گفت سیب میخوام

سیبو خورد گفت پرتقال میخوام  تموم شد ده دقه نشده گفت مامان جیش

دوباره اومد گفت گشنه مه؟ بهش نون پنیر دادن

یه کم دراز کشید گفت شیر بریزین تو شیشه بخورم شیرو خورد گفت بسکویت مادر میخوام

بعد نقاشیا چون سر و صدا میکرد مامانش اورد تو سالن.. گفت نه گناه داره بابا بریم پیش بابا بخوابیم یه ده دقه مونداینقدر سر و صدا کرد مامانش اورد تو سالن بعدش گفت مامان لباس خوابمو عوض کن زرده رو بده

ده دقه نگذشته بود گفت مامان جامونو عوض کنیم من اونور بخوابم تو بیا اینور

خلاصه این داستان ادامه داره و نخوابیده...

 

 

ته قلب آینه...
ما را در سایت ته قلب آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afroozhamrahi67a بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 3:04