أین تذهبون

ساخت وبلاگ

دیروز ازمون زبان داشتم، ظرفیت تهران پر شده بود مجبور شدم برم قم. ساعت یک و دو بود رفتیم حرم فاطمه معصومه (س). از موقعه ای که ما وارد حرم شدیم. چن نفر مرده بودند. هی اوردن نماز خوندن و بردنشون.

تا بچه ها بیان من رفتم کنار اون جماعتی که نماز میت می خوندن ایستادم.و مرده رو ورانداز کردم.یه برانکارد ساده چوبی زیر مرده بود. معلوم بود خیلی کهنه و قدیمیه، یه گوشه هایی حتی رنگ چوب رفته بود و پوست پوست شده بود.مرده رو کفن کرده بودن گذاشته بودن روی اون یه ترمه هم کشیده بودن روش.

داشتم با خودم فک می کردم: نکنه این آدم مبل نشین بوده و توی پتو های برجسته و تشک های راحت خوابیده بوده و الان توی یه تیکه پارچه، ویه تیکه مشما خوابوندنش روی زمین.(نه تخت و نه بستر، نه آسایشی‏***نه عطر و نه زیور، نه آرایشی‏) براش طلب مغفرت کردم و یادم افتاد به هیچ چیز این دنیا نباید دل خوش کرد، هر چه راحتتر بگیری راحتتر میمیری.

به قول ایت الله بهجت ادمی که می تونه با یه نون، پنیر و آب زنده بمونه این همه تجمل برا چیه!

برگشتم تهران و با خودم دائم شعر امام هادی رو زمزمه کردم:

شده جسم آن نازپروردگان‏                    هم‏آغوش خاک، از نظرها نهان‏

از آن زشت‏کاران افسرده‏ حال‏                 به بانگ بلندی شود این سؤال‏

چه شد آن همه سرکشی و غرور          که صورت نهادید بر خاک گور؟

چه شد آن همه خودپسندی و ناز          که گشتید با بی‏کسان هم‏طراز؟

چه شد آن همه مستی و عیش و نوش؟  چه شد آن همه جنب و جوش و خروش؟

چه شد چهره‏ هایی که آراستید؟            سر و صورتی را که پیراستید؟

اجل چشم بی‏شرمتان را ببست‏              به رخسارتان خاک ذلت نشست‏

نه تخت و نه بستر، نه آسایشی‏             نه عطر و نه زیور، نه آرایشی‏

به جای کِرِم‏های مردم‏ پسند                   بر آن چهره‏ها کرم‏ها می‏خزند

نهادید دارایی خویشتن‏                        نبردید با خود به غیر از کفن!

 

ته قلب آینه...
ما را در سایت ته قلب آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afroozhamrahi67a بازدید : 101 تاريخ : جمعه 3 آبان 1398 ساعت: 6:11