تولدم مبارک

ساخت وبلاگ

دیروز تولدم بود ،از نظر خودم روز خسته کننده ای بود

کارمند بخش امانتمون رو جابجا کرده بودند و کلیه کارای امانت و پاسخ دهی هم با خودم بود. شنبه اول هفته، اتوماسیون اداری پر از نامه های ارجاع داده شده که نیاز به پیگیری داشت. جابجایی کارکنان و مسائل اداری خاص خودش  هم یه بخش ماجرا بود. بگذریم از مشکلاتی که کاربرا با سیستم داشتند و بحث تسویه حساب دانشجوها

ظهر شد اینقدر کلافه شده بودم در کتابخونه رو بستم و برا ناهار رفتم سلف. دیدم خستگی و سردرد اجازه ناهار خوردن نمیده. ناهارمو گذاشتم تو مشما و رفتم نمازخونه دراز بکشم . چادرمو از سرم برداشتم و گوشیمو ده دقیقه گذاشتم رو ساعت که خواب نمونم. همین که اومدم دراز بکشم دیدم خانم دکتر کشکر، رئیس سابقم(معاون اموزشی و پژوهشی دانشکده)زنگ زد، شروع کرد با ناراحتی صحبت کردن: من الان دم در کتابخونه ام، چرا در کتابخونه بسته است، ؟!کارشناس امانتم که نیست؟! با همون ناراحتی گفتم : خانوم دکتر من الان می رسم خدمتتون. گفت: اره حتما بیا من کار واجب دارم، همینجا منتظرت هستم

بلند شدم کلی هم غر زدم...پاهامم درد می کرد لنگان لنگان اومدم. وارد سالن که شدم دیدم خانم دکتر نیستند.اومدم تا در کتابخون هم قفل نیست هیچ کدوم از کارشناسا هم نیستند هیچ کی هم تو مخزن نیست. سالن مطالعه رو هم که نگاه کردم دیدم چن تا خانوم ایستادن. از دست همکارا خیلی ناراحت شدم که چرا کتابخونه رو به امون خدا ول کردن رفتن. به دفعه خانوما دسته جمعی برگشتند گفتند: تولد تولد تولدت مبارک!!!!!!!!

خیلی خوب بود

بعضیا میدونن کی حال ادمو خوب کنن درست مثل :

خانوم دکتر سارا کشکر، خانم دکتر مینو باسامی ،خانم مقدم ، آقای رجبی پور

ته قلب آینه...
ما را در سایت ته قلب آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afroozhamrahi67a بازدید : 100 تاريخ : جمعه 3 آبان 1398 ساعت: 6:11