روز مادر

ساخت وبلاگ
یه روز تو خونه مون بچه ها به شوخی یه چیزی گفتن، منم نفهمیدم شوخیه. تجزیه و تحلیلش کردم

یه دفعه علیرضا گفت:دختر عمو تومثل بچه های دانشگاه شریفی،  از اونایی که ببرنت استخر، بجای لذت بردن از شنا، میزان آب استخر و ابعاد اونو اندازه می گیری!!

اون موقعه علیرضا بچه بود.منم فقط خندیدم به حرفاش اما بعدها خیلی حرفش ذهنمو درگیر کرد و این شد سوال زندگیم:

دیگران زندگی میکنن یا من؟!!

تمام دنیای من در چن تا کتاب و یک لپ تاپ خلاصه شده و بلیطی که قراره منو ببره به یه سرزمین ناشناخته

و چقد زود به این ناشناخته ها عادت میکنیم

اما عادت کردن خوبه...نمیدونم شایدم بده

عادت کردن زمانی خوبه که بهت آرامش بده

یکی هست که بهش عادت کردم و بودنش بهم ارامش میده و اون مادرمه

اما مادرمو زندگی نکردم و همیشه حسرت بودنش را در کنار خودم حس کردم...

ولی بخاطر خواسته های اون تحمل کردم روز های سخت نبودنش رو..

زنگ ها و پیامک ها جای خالیش رو نمی گیره

اما به این امید زنده ام که در هوایی نفس میکشم که او نفس می کشد..

الهی مرا آن دم مباد که بی او برآید...

آمین!!

 

ته قلب آینه...
ما را در سایت ته قلب آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afroozhamrahi67a بازدید : 122 تاريخ : جمعه 10 اسفند 1397 ساعت: 8:24