درازگوش بی منصب

ساخت وبلاگ
اندر حکایت اورده اند خری بود که خدمت شیری می کرد و شیر او را بسیار دوست داشت و در هر کاری به او اعتماد تام .

و خر چنان می کرد که در شان خریتش باشد و او را عار می آمد که سلطان را دور زده و حتی دور از چشم او کم لطفی نماید

روزگار گذشت و خر از اینکه خود را به سلطان ثابت کرده بود خرسندی همی نمود و بر حسب حیوانیت امید عنایت داشت که حق او  پایمال نشود

و سلطان تا چشم به خر می دوخت جز ثنا و حمد وی هیچ نمی گفت

وحوش دیگر نیز اذعان کردند که سلطان چنین رفتار نکوهیده ای نه در نزد وی دارد که در غیاب او نیز چون می رود.

روزی سلطان به قلمرو اش افزود و از حیوانات جنگل خواست که جهت آخور های خوش تر از یکدیگر پیش افتند. و وحوش چون کردند و خر نیز چون کرد. از خوش خادثه خر گوی سبقت ربود و از این حادثه استبشار همی نمود. 

ستوران آمده و تقریر نمودند که ما را مایه ی مسرت باشد که خدا جای حق نشسته و دست رنج بنده اش ذایل ننماید.

و شیر نیز به خدمت رسیده و معروض داشت: مسرت است ما را درازگوشی چون تو که خدمت صادقانه نمایی و از بهر قلمرو ما کوشی

ایام سپری شد و قلمرو ها تسهیم گشت و خبری از قلمرو خر نشد

درازگوش نالان نشان شیر جست و دلایل  واخواست.

و سلطان ترهات همی بافت که قلمرو ما را درازگوشی چون تو مایه مباهات باشد و عار آید ما را که شما را بر سر آخوری خوش بندیم، که در سر داریم شما را به منصب وزارت خویش بگماریم. و شما چون کنید که ما را خوش افتاده تا ما شما را عوضی دهیم شایسته. و ما صواب را این دیدم که : ضرر به موقع  به باشد از منفعت بی موقعه!

فوقع ما وقعه!!!

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۶ساعت 9:25&nbsp توسط افروز همراهی  | 

ته قلب آینه...
ما را در سایت ته قلب آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afroozhamrahi67a بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1396 ساعت: 15:45